محل تبلیغات شما



مدت‌هاست که برایت چیزى ننوشته‌ام
زندگى مجال نمى‌دهد، غم نان!

با وجود این، خودت بهتر مى‌دانى
نفسى که مى‌کشم تو هستى
خونى که در رگ‌هایم مى‌دود
و حرارتى که نمى‌گذارد یخ کنم

امروز بیشتر از دیروز دوستت مى‌دارم
و فردا بیشتر از امروز


از اینجا رفته ای اما هنوز از من خبر داری
تو که در خوابهای من حضوری مستمر داری

به یادِ تو میافتد پلکهایم رویِ هم آرام
تویی که برخلافِ قرصهایِ خواب، اثر داری

چه عطرآگین به من از آمدن هایِ تو میگویند
شمیمِ یاسهایی را که با خود پشتِ در داری

برایت عاشقانه شعر میخوانم، و میدانم
غزلهایِ مرا از شاملو هم دوست تر داری

در اینجا یک جهان جایِ تو خالی مانده، آنجا چه؟
اگر روزی بیایم جا برایِ یک نفر داری؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها